هفت ماهگي ادرين و تولد ماماني
پسرك نازنینم هفت ماهه شد ، ٢٩ ارديبهشت هفتمین ماهگرد گلم بود
عزيزكم هفتمين ماهگردت با تولد مامان مصادف شد و من و بابا كلي خوشحاليم.پارسال توي همين روزها تو ،تو دل مامان بودي و آرزوي من روز تولدم اين بود كه تو صحيح و سالم به دنيا بياي و به آرزوم رسيدم امسال روز تولدم شما بغلم هستي و من كلي مسرورم.شب تولد مامان ،بابا جون كيك خريد و شب مارو برد رستوران گردان برج ميلاد و تو خيلي خوشحال بودي اولين رستوراني بود كه تو اينقده خوشحالي ميكردي نميدونم چه چيز اين رستوران باعث خوشحالي تو بود البته رستوران بدي نبود ولي نسبت به اون پولي كه ميگرفتن سرويس نميدادن و من زياد راضي نبودم و خيلي هم گرون بود ولي بابا دوست داشت اين شب براي ما سنگ تموم بزاره و مارو به گرونترين رستوران ببره در كل خوش گذشت و ما از تو كلي عكس با برج گرفتيم حالا عكساتو ميزارم.
روز 17 ارديبهشت هم رفتيم انزلي و خيلي خوب بود درسته سفرمون كوتاه بود اما سفر كردن با تو لذت بخشه تو هم كه ماشالا حسابي شيطون شدي و دوست داشتي ورجوورجه كني و تو ماشين نميتونستي ،بابا هم كه همش فكر ارام كردن شما بود چند ساعت يه بار شمارو ميزاشت تو صندوق عقب و حسابي كيف ميكردي و بازي ميكردي .
كارهاي اين روزهاي شما خيلي شيرين شده و همش ميخواي حرف بزني،دد،ن ن،بابا،ماما و تازگيها ياد گرفتي جيغ بزني و حسابي جيغ و سروصدا ميكني راستي دندونهاي بالايت هم درومده .منم روز 26 ارديبهشت خونه مامان جون برات آش دندوني درست كردم بايد زودتر درست ميكردم ولي جور نشد .اينم داستان ماه هفتم شما
آدرين توي صندوق ماشين در حال فضولي
گل من بين گلهاي حياط مامان جونش
...
...
شب تولد مامان كنار برج ميلاد...
..
كيك هفت ماهگي گل پسرم
...
مامان بابامو زير نظر بگيرم اگه حواسشون پرت شد...
نميشه مواظبن
...
دست دست
...
تشكر از همگي
بفرماييد
...