ادرينادرين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

ادرين عسل مامان و بابا

خداوند را شاكرم براي اين هديه زيبا

نه ماهگي

نه ماه نفست به نفسم بند بود ،نه ماهه نفسم به نفست بنده ،نه ماهه عزيزم باورم نمیشه دو تا 9 ماه مملو از خاطره و شیرینی و استرس و عشق رو گذروندم دو تا 9 ماه که هر روز و هر ساعتش تو ذهنم ثبت شده دو تا 9 ماه که با تو نفس کشیدم و با تو زندگی کردم دو تا 9 ماه که کل زندگی منو متحول کرد چه زمانیکه تو دلم بودی چه زمانیکه تو بغلم خدایا بخاطر همه اتفاقهای قشنگ و رنگی رنگی زندگی قشنگم شکر. اينقده شيطون شدي كه وقت نميكنم بيام يه سر به وبلاگت بزنم امشب كلي باهات كلنجاررفتم   تا خوابيدي عاشقتم پسر گلم كلي  عكس بايد بزارم عكسهاي نه ماهگي ،عكسات با دوستات و    عكسهاي اتليه ...
16 مرداد 1393

احساسات امروزم

نمیدونم چه جوری بگم پسرم چجوری بگم که از روزی که در بدنم ریشه گرفتی روز من رو عوض کردی . خط زندگی م رو پر رنگ تر کردی و ناخوشی ها  رو  کم رنگ تر . پسرم ، ممنونم که خواب شبم رو ازم گرفتی .. ممنونم که تنهایی برای من بی معنی کردی . معنی ترس و دلهره  در کتاب لغات مغز من تعریفی نو دارد و آن  ، لحظه ای بدون تو  بودن است . ممنونم که روزگارم رو پر کردی . ممنونم که مامان رو جوون کردی . ممنونم که نور و عشق رو با خستگی توام کردی . نوگل باغ بهشتم  ،ممنونم به خاطر خستگی های روزانه ام . ممنونم به خاطر  سنگینی پلکم در طول روز ... ...
22 تير 1393

از هر دري سخني

   واي اين روزها چقدر قشنگن اصلاً  قابل توصيف نيستن زبونم قاصره از بيان اين همه زيبايي فقط خدا ميدونه كه تو دلم چه خبره .خيلي خوشحالم خيلي ،خدا هيچ زني رو از نعمت مادر شدن محروم نكن همين الان از صميم قلبم براي همه كسايي كه دوست دارن مادر بشن و دوستم پگاه عزيز كه عاشق اون حرف زدن قشنگشم كه خيلي وقتها اصطلاحاتو نميفهمه و من مجبورم براش توضيح بدم كه منظورم چي بود ، اخه خانمي بزرگ شده تورنتو هستن و چند ساله اومدن ايرانو پارسال همين روزها با هم بارداربوديم ولي اون تو هفته 26 پسر گلشو از دست داد و هنوز نتونسته باردار بشه و چند شب پيش من دو سه ساعتي دلداريش دادم اخه كاملاً نااميد شده بود و من بعد چند ساعت كله زدن باهاش...
22 خرداد 1393

هفت ماهگي ادرين و تولد ماماني

پسرك نازنینم هفت ماهه شد ، ٢٩ ارديبهشت هفتمین ماهگرد گلم بود عزيزكم هفتمين ماهگردت با تولد مامان مصادف شد و من و بابا كلي خوشحاليم .پارسال توي همين روزها تو ،تو دل مامان بودي و آرزوي من روز تولدم اين بود كه تو صحيح و سالم به دنيا بياي و به آرزوم رسيدم امسال روز تولدم شما بغلم هستي و من كلي مسرورم .شب تولد مامان ،بابا جون كيك خريد و شب مارو برد رستوران گردان برج ميلاد و تو خيلي خوشحال بودي اولين رستوراني بود كه تو اينقده خوشحالي ميكردي نميدونم چه چيز اين رستوران باعث خوشحالي تو بود البته رستوران بدي نبود ولي نسبت به اون پولي كه ميگرفتن سرويس نميدادن و من زياد راضي نبودم و خيلي هم گرون بود ولي بابا دوست داشت اين شب براي ما سنگ تموم بزاره و ...
4 خرداد 1393

جشن شش ماهگي

بالاخره شش ماهه شدي ومن كلي ذوق كارتو ميكنم خيلي بانمك شدي عزيزم اين روزها تو عرشم ،هر روز يه كار تازه يه حركت جديد اينا همه باعث ميشه دل مامانو باباآب بشه تو هم خوب بلدي دلبري كني ،دوتا دندون پايينيت هم درومده و صورت ماهت بانمك تر شده از روز ١٤ فروردين هم غذا كمكيتو شروع كردم خيلي با حرص و ولع ميخوري و كيف ميكني ولي نميدونم چرا اين ماه وزن اضافه نكردي دكترت ميگه طبيعيه ولي من يه كم نگران شدم .چند شب پيش براي شش ماهگيت و دندون دراوردنت يه كيك خريديم مامان جون و دايي حسام هم اومدن و ما يه جشن كوچولو گرفتيم و كلي خوش گذشت .روز يكم هم بردمت بهداشت و واكسن شش ماهگيتو زدم البته خودم تو اتاق نيومدم بابا تو رو برد اخه من طاقت ندارم ببينم توي ...
5 ارديبهشت 1393

خوشحالم از اين روزهاو در كنار تو بودن

عشق كوچولوي من بودنت برام ارزش داره بي مثال، امثال بيشتر از سالهاي قبل معني مادر بودن رو ميفهمم، معني عشق كردن يه مامان با پسر كوچولوش، معني نگراني يه مامان واسه پسر نازش، وقتی لباتو واسم ورمی چینی و می خوای گریه کنی می خوام زمین از حرکت وایسه، وقتی صبحها با اون خنده نازت لباسمو می کشی که یعنی من بیدار شدم مامان، قلبم از شوق می خواد بال دربیاره وقتی شبا قبل خواب به پهلو روبروی من می خوابی و پاتو می بری تو شکمت و با اون دوتا چشای گرد و سیاهت زل می زنی به چشای من و منم پشتتو ماساژ می دم دلم می خواد زمان همونجا متوقف بشه و تو همین جور کوچولو بمونی و منم همینجور فقط نگاهت کنم، وقتی باهات دالی موشه بازی می کنم و تو با صدای بلند قهقه می زنی اون ل...
5 ارديبهشت 1393

نوروزنامه

بالاخره بعد از دو هفته تعطیلات نوروزی هم به پایان رسید و زندگی به روال عادی برگشت ، و اولین نوروز زندگیت رو تو پسرك نازم در کنار ما گذروندی ، امیدوارم که صد نوروز دیگه رو هم به خوشی و شادی بگذرونی و سالهای سال از دیدن بهار و زیباییهاش لذت ببری و همیشه شاد و تندرست باشی . پسر گلم ماشاالله اينقدر شيطون شدي كه من وقت نميكنم تند تند به وبلاگت سر بزنم .روز 29 اسفند كه رفتيم شهركرد و سال تحويل رو كنار خانواده بابا بوديم و من مسرور و خوشحال از اينكه امسال سال تحويل تو كنار من و بابايي هستي .چند روز اونجا بوديم و كلي خوش گذشت تو كمي مريض بودي ولي مامانو زياد اذيت نكردي.روز سوم عيد هم عروسي پسر خاله بابا دعوت بوديم با خانواده بابا رفتيم اصفها...
25 فروردين 1393