ادرينادرين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ادرين عسل مامان و بابا

نوروزنامه

1393/1/25 14:59
نویسنده : سميه
150 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از دو هفته تعطیلات نوروزی هم به پایان رسید و زندگی به روال عادی برگشت ، و اولین نوروز زندگیت رو تو پسرك نازم در کنار ما گذروندیقلب ، امیدوارم که صد نوروز دیگه رو هم به خوشی و شادی بگذرونی و سالهای سال از دیدن بهار و زیباییهاش لذت ببری و همیشه شاد و تندرست باشیلبخند.

پسر گلم ماشاالله اينقدر شيطون شدي كه من وقت نميكنم تند تند به وبلاگت سر بزنم .روز 29 اسفند كه رفتيم شهركرد و سال تحويل رو كنار خانواده بابا بوديم و من مسرور و خوشحال از اينكه امسال سال تحويل تو كنار من و بابايي هستيعینک .چند روز اونجا بوديم و كلي خوش گذشت لبخندتو كمي مريض بودي ولي مامانو زياد اذيت نكردي.روز سوم عيد هم عروسي پسر خاله بابا دعوت بوديم با خانواده بابا رفتيم اصفهان عروسي و تو هم حسابي تيپ زده بودي چشمکو اونجا هم خوش گذشت ساعت 12 شب بعد عروسي راه افتاديم به سمت تهران و از مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه جدا شديم چون بايد خودمونو اماده ميكرديم براي ششم عيد كه پرواز داشتيم به انتاليا . پروازمون ساعت هفت صبح بود و ساعت 3 رفتيم فرودگاه امام و تو همش خواب بودي حتي توي فرودگاه هم بيدار نشدي دكترت تاكيد داشت موقع اوج گرفتن و نشستن هواپيما تو حتماً بايد شير بخوري و من نگران اين موضوع بودم مبادا تو توي خواب شير نخوري ولي خدارو شكر تو با مامان همكاري كردي و شير خوردي تو پرواز يه كم بيقراري كردي ناراحت،مهماندارها كه حسابي از تو خوششون اومده بود تورو از بابا گرفتن و بردن و حسابي باهات بازي كردن و عكس گرفتنعینک ساعت 9:45 هواپيما توي فرودگاه انتاليا نشست البته زمان سفر يه كم طولاني شد چون هواپيما يه بار توي شهر آدنا نشست به خاطر اينكه از تهران پرواز مستقيم به آنتاليا نيست .بالاخره رسيديم بارهارو تحويل گرفتيم و رفتيم هتل ليدر تور به ما گفت تا ساعت دو اتاق خالي نيست و ما مجبور بوديم چند ساعتي رو توي لابي هتل باشيم تو هم حسابي كلافه بودي جاي دندونات هم ميخواريد بابا هم ميخواست تورو آروم كنه يه ني نوشابه دستت داد و تو هم دريك عمليات انتحاري ني رو تو چشمت فرو كردي و شروع به گريه من تازه متوجه شدم كه چي شده در استانه ورودمون تو باز به مامان شوك وارد كردي و من نگران چشمت شدم اخه حسابي قرمز شده بودگریه و تو اينقدر بي تابي كردي تا بهمون زود اتاق دادن من و بابا توي اتاق كلي به چشمت نگاه كرديم و متوجه شديم روي قرنيت خراش افتاده و تصميم گرفتيم با ليدر تور صحبت كنيم كه براي ما بليط برگشت بگيره كه اونم گفت تا چندروز بليط نيست و من و بابا نگران ناراحتبالاخره چند روز گذشت و چشمت خوب شد و اونجا هم حسابي دلبري ميكردي و بغل همه ميرفتي بدون اينكه غريبي كني قلب.روز9 عيد هم بابا متوجه درومدن يكي از دندونهاي پايين سمت راستت شد و ماكلي ذوق كرديمماچ.روز 12 فروردين ساعت 11:55 به تهران برگشتيم. اين برنامه اولين عيدت بود گلم اينروزها هم دست ميزني و من نميدونم دست زدن رو از كجا ياد گرفتيقهقهه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)