ادرينادرين، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

ادرين عسل مامان و بابا

١٠٠ روزكي

بسر كلم بالاخره ١٠٠روزه شدي. اين روزها خنده هات صدادار شده حسابي تحرك داري ميخواي راه بري تو روروك كلي ذوق ميكني قدمهاي كوجولو بر ميداري الان هم رو بام نشستي و داري با دست ميزني رو تبلت واي نكن
4 اسفند 1392

بدون شرح

                                                                                                       سلام بسر كلم بابا ديروز فيلمت رو از بيمارستان كرفت .الهي فدات ب...
7 بهمن 1392

روزهاي بياد ماندني

عزيزكم اومدم از اون روزهاي سخت و در عين حال زيبا بكم .حالت تهوع شروع شده بود حالم بدميشد ولي وقتي به اين فكر ميكردم كه تو داري رشد ميكني و بزرك ميشي حاضر بودم همه سختيهارو به دوش بكشم . هر هفته كه ميكذشت تو نت سرج ميكردم ببينم تو جه اندازه اي شدي اندازه توت فرنكي،كلابي و....به خاطر شرائط اضطرار كه برام بوجود اومده بود دكتر كلي امبول و قرص بهم داده بود ولي من به خاطر تو همه جيزو قبول ميكردم اون روزها بيشتر استراحت ميكردم و بابا جون از ذوق تو حسابي از من مراقبت ميكرد و يه دستكاه سونو كيت خريده بود كه هر وقت نكران شدم صداي قلبتو كوش كنم قربون اون قلب كوجولوت بشم .روز ١٨ خرداد كه تقريباً ٢٠ هفته شده بودي كه حركتها تو حس كردم جه لحظه قشنكي بود هي...
5 بهمن 1392

عزيزم سه ماهه شد

بسر كلم سه ماهه شدي. واي روزها خيلي زود ميكذره باورم نميشه .اين روزها رو خيلي دوست دارم دوست دارم زمان متوقف بشه.اين روزها خيلي حرف ميزني و من وبابايي كلي كيف ميكنيم. از بيستوهشتم اذر شروع كردي به وارونه شدن و بدون كمك خودت برميكردي راستي قلقلكي هم هستي وقتي قلقلكت ميدم قهقهه ميزني الهي فدات بشم.ديشب دعوت بوديم خونه دايي بابك دوستاي بابايي هم بودن تو هم حسابي تيب زده بودي بيرهن مردونه ،كراوات يه شلوار كبريتي ،حسابي خوشتيب بودي و همه ذوقتو ميكردن.
5 بهمن 1392

بالاخره فرشته اسموني منم زميني شد...

بالاخره فرشته آسمونی منم زمینی شد........ هنوزم باورم نمیشه این نی نی معصومی که کنارم خوابیده نی نی خودمه که 9 ماه تو دلم بود و باهاش حرف می زدم حالا اینجاست و شده همه زندگی من و باباش خدايا شكرت بسر ناز من در ساعت ٦:٤٣صبح روز دوشنبه تاريخ ٩٢/٠٧/٢٩ با وزن ٣٥٥٠ كرم و با قد ٥٢ سانت در بيمارستان بهمن تهران به دست دكتر معيني متولد شد.
24 دی 1392